سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این نیزبگذرد...

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟
خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...
نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...
نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...
تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...
اون که خودش از این سنگینی خبر داره .

بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...

پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا هم نمی رسه.... ؟!
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه ولی هرکی به صورتت نگاه می کنه
زود بگه وااااای تو چقدر شادی !!!!
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه ولی انقدر مشغول کارای روزانه باشی که فقط شبا یادت بیاد ولی انقدر خسته ای که زود خوابت می بره و نمی تونی این سنگینی رو سبک کنی .
باز فردا می یاد و این سنگینی سنگین تر میشه .
بعد یه هو می بینی که زیرش داری له می شی ...
بعد تنها کاری که می تونی بکنی اینه که خودت رو تو کارات گم کنی
خودتو گول بزنی ، لبخند بزنی و روزا رو شب کنی .
خیلی سخته یه چیزی تو دل ادم سنگینی کنه ؟!!!


ارسال شده در توسط mahsa

چه زبانی صادقتر وزلالتر و بی ریاتر از زبانی که کلماتش ، نه لفظ است ونه خط .اشک است وهر عبارتش نامه ای ، ضجه ی دردی ،فریاد عاشقانه ی شوقی؟ مگر نه اشک زیبا ترین شعر ، وبی تابترین عشق وگدازترین ایمان وداغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس وخالصانه ترین گفتن ولطیف ترین دوست داشتن است . که همه در کوره ی یک دل ، بهم امیخته و ذوب شده اند وقطره ای گرم شده اند نامش اشک . اشک که می میبارد وناله که بر می اید وگریه که اندک اندک در دل می رود وناگهان در گلو میگیرد وراه نفس را می بندد وناچار منفجر می شود این زبان صادق و طبیعی شوق واندوه ودرد وعشق یک انسان است.
دکتر علی شریعتی


ارسال شده در توسط mahsa

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب
برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.
انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..


ارسال شده در توسط mahsa

امام صادق علیه‌ السلام فرمودند: "نَفَسُ المَهمُومِ لَنا المُغتَمِّ لِظُلمِنا تَسبِیحٌ،‌ وهَمُّهُ لِأمرِنا عِبادَةٌ." ؛ کسی که برای ما اندوهگین، و به خاطر ستمی که بر ما رفته غمگین باشد، نفس کشیدنش تسبیح است و غمخواری‌اش برای امور ما عبادت است. (کافی، ج 2،‌ ص 226 )


ارسال شده در توسط mahsa

قصه عاشورا و کرب و بلایت را چندین و چندین بار مرور کرده و می کنم ،
اما مثل عزیز از دست داده  که تجدید خاطرات داغش را تازه تر می کند ،
به قصه نامردی و نامردمی ها که می رسم ، کم می آورم ،
می نشینم و فکر می کنم خودم برایت چه کردم ؟
خودم کجای این واقعه ام ؟
آنجا که سیدنا گفت :
" دیگر جایی برای این ای کاش ها و اگرها نیست...
 کاروان کربلا در راه است و اگر تو را هوس کرب بلاست ، بسم الله " .

آری همو گفت : " که آنچه در زمان حدوث می بیابد باقی است " ،
یعنی تا دنیا دنیاست و ما می آییم و می رویم کرب و بلا هم هست ،
آزمون و بلا و کربلا هم برای ما جاری است ،
قصه جاذبه خاک و دنیا و مال و منال و مقام و شهوت و ... دنیا هم هست .

این را هم گفت که " هیچ شنیده ای که مرغی اسیر ، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد ؟ "

تابحال کرب و بلا نرفته ام ، شوق زیارتش روز و بروز شعله ور تر می شود
اما دیگر قصد رفتن به هیچ کجا را ندارم .
حسین من همینجاست ، همینجا .
باید بمانم و بسازم دو روز باقیمانده را ، شاید دیگر وقتی نباشد ،
امام زمان مان ، حی و حاضر در بین ماست ،
بیایید برایش نذر کنیم و دهه بگیریم ، می بینی سرور مظلومان عالم ؟
تا سر حسین (ع) بر بالای نیزه نرفت مختارها بیدار نمی شوند ،
چه فایده نوش دارو بعد مرگ سهراب !

عزیز ، عاشورا  و واقعه کرب و بلا آزمون یک روزه نیست ؛ روز پس دادن یک عمر است .
" یاران ؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ... "


ارسال شده در توسط mahsa
   1   2      >